لبخند و لطیفه های کلاسی
معلم:« بگو ببينم! سيب زميني از كجا پيدا شد؟»
شاگرد:« از زماني كه اولين سيب از درخت به زمين افتاد.»
معلم: «مريم! اگر هم شاگردي ات، سارا، هزار تومان به تو بدهد و
دوباره پانصد تومان ديگر هم بدهد، در مجموع چه قدر پول خواهي داشت؟»
در همين موقع سارا با عصبانيت مي گويد:« اجازه! ببخشيد، از كيسه خليفه مي بخشيد؟! »
معلم:« چرا اين قدر دير به مدرسه آمدي؟»
شاگرد:« آقا اجازه! من داشتم خواب يك مسابقه فوتبال مي ديدم. چون بازي به وقت اضافه كشيد، ناچار شدم خواب بمانم تا نتيجه آن معلوم شود.»
معلم: اگر تو۲۰۰ تومن پول داشته باشي و برادرت ۵۰ تومن آن را بردارد، چه قدر پول برايت مي ماند؟
شاگرد:« ۳۰۰ تومن.»
معلم با عصبانيت:« ۳۰۰ تومن؟!»
شاگرد: «چون آن قدر گريه مي كنم تا پدرم ۱۵۰ تومان ديگر هم به من بدهد!»
معلم: «اگر مادرت به تو بگويد نصف پرتقال را مي خواهي يا هشت شانزدهم، كدامش را انتخاب مي كني؟»
شاگرد: «نصف پرتقال را!»
معلم: «مگر نمي داني نصف پرتقال با هشت شانزدهم پرتقال يكي است؟»
شاگرد: «چرا آقا! مي دانيم، ولي پرتقالي كه شانزده تكه شده باشد، قابل خوردن نيست.»
معلم: پنج تا حيوان درنده نام ببر
شاگرد : دو تا ببر 3 تا شير !!!
معلم: چرا روي رودخانه پل مي زنند؟
شاگرد : براي اينكه وقتي باران مي آید ماهي ها بروند زيرش و خيس نشوند.
معلم: فيل ها در کجاها پيدا مي شوند؟
شاگرد: آقا اجازه، فيل ها اون قدر بزرگ هستند که اصلا گم نمي شوند !!!
معلم: آخرين دنداني كه در مي آيد چه دنداني است؟
شاگرد: دندان مصنوعي است
معلم : چرا بهترین دوست ما کتاب است؟
شاگرد : چون هر بلایی سرش در بیاوریم، صدایش در نمی آید
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:قابل شما نداشت زهرا جان